شهرداری آمد ! جمع کن ، برد ، برو
-:(جان مولا نبرید) معرفت مرد ، برو
ثروتت را بردند ، باز هم پیر شدی
شام امشب این است : از خودت سیر شدی
این چه قانونی بود ؟! جز دو رویی و ریا
که به نامش بردند روزییه پاک تورا
تو که می دانستی بی گناهی جرم است
خوب می فهمیدی رسم دنیا ظلم است
پس چرا سازی را که خراب است زدی
باز بر نان حلال تو چرا دست زدی ؟
دور بی دردان است ، نغمه از درد زدی
در خیابان شلوغ حرف یک مرد زدی
کودکت منتظر است ، مرد بادام فروش
ثروتت را بردند ، تلخی اش ماند به دوش
نظرات شما عزیزان:
ایمان
ساعت16:11---17 شهريور 1390
بسیار زیبا بود لذت بردم لطفا اگر می شود باز هم از این شاعر مطلب بگذارید
نوشته شده در چهار شنبه 11 / 11 / 1389برچسب:
,
ساعت
16:47 توسط mahsa
| |